جمعـه هــای تلـخِ تلـخِ انتـظار
پایِ تشنـه در فـراق یک سوار
می شود به دل رسوب، جمعه ای دیگر
مثـلِ مرغِ دست بسته ، بی قرار
بـی تو عمـرِ من بلا تکـلیف است
در خــزانِ دائِـمیّ و بی بهار
در سـکـوت سایـه های انتـظار
منتـظر ؛ نشسته ام به وصل یار
ای طبـیب آسمـانی بـاز گـرد...
دسـتگیرِ دیـدگانِ اشک بـار